تجربه ای به نام کنکور ارشد روانشناسی
من فریبا میری هستم، رتبه ی سه کنکور ارشد روانشناسی بالینی سال 98. (مصاحبه و تصویر کارنامه) حدود چهار سال قبل، از کارشناسی روانشناسی فارغ التحصیل شدم. چند سال قبل فکر می کردم این روزها، ارشد را تمام کرده و آماده دکترا خواندن باشم. اما بر خلاف تصور آن روزها، در این مدت به کارهای دیگری مشغول بودم: همسر بودن، مادر بودن و کارهای هنری. خلاصه یک زندگی کامل و فارغ از تحصیل و درس که برای آدمی مثل من که تقریباً همه ی زندگی گذشته ام را به مطالعه و درس خواندن گذرانده بودم، نعمت بزرگی بود و باعث شد به جنبه هایی از زندگی ام بپردازم که تا آن زمان از آن ها غافل مانده بودم.
اما همان طور که هر دوره ی خوبی جنبه های ناخوشایندی هم دارد، این دوره هم برای من با ناکامی در شروع و ادامه ی درس خواندن همراه بود و این نیمه ی تاریک ماجراست. در این مدت چند بار تصمیم گرفتم کنکور بدهم و هربار بعد از چند وقت انگیزه و تلاشم نم میکشید! و من علتش را پیدا نمی کردم، یک بار فکر می کردم اهمال کارم و میرفتم سراغ کتاب هایی مثل قورباغه ات را قورت بده و امثالهم… بار دیگر به این نتیجه میرسیدم که توان خودکنترلی و خودتنظیمی ندارم و در نهایت به این رسیدم که شاید دیگر هوش و قدرت ذهنی سابقم را ندارم.
اما هیچ کدام از این توجیهات جواب دقیق مساله من نبود و بلاتکلیفی ام را کم نمیکرد. با این حال این داستان غم انگیز رها کردن مکرر درس و تحصیل، علاوه بر این که ارزیابی مثبتم از توانمندی تحصیلی ام را به چالش کشید، با درون نگری در مورد اولویت ها و نیازها و اهدافم هم همراه بود و این نیمه ی روشن ماجراست، یعنی تمرکز افکارم از پیدا کردن یک نقص، به سمت شناخت انگیزه ها و خواسته های واقعی ام تغییر کرد.
فهمیدم که بیشتر از دانش روانشناسی و کار در این حوزه، به ردیف کردن موفقیتها و نمایش دادن آنها به بقیه فکر میکنم. خب شاید بگویید که انگیزه های ناسالم هم به اندازه ی انگیزه های سالم میتوانند، باعث حرکت ما بشوند، بله درست است! اما در آن مقطع زندگی، انگیزه های ناسالم من خیلی قوی نبودند و بیشتر دوست داشتم به زندگی شخصی و خانوادگی ام بپردازم تا این که بخواهم سراغ فتح دنیای آکادمیک و شغلی بروم.
وقتی این موضوع را فهمیدم، فکر کنکور و ادامه تحصیل را کنار گذاشتم و شروع کردم تا به خودم، انگیزه هایم و خواسته های واقعی ام احترام بگذارم و هرلحظه چیزی را زندگی کنم که واقعا میخواهمش! وقتی به زندگی خودم و دیگران نگاه می کردم، می دیدم که آدم وقتی چیزی را واقعاً بخواهد، هر سختی و چالشی برای او حکم فرصت رشد را دارد، اما اگر چیزی که برایش تلاش می کنیم، خواسته ی واقعی و قلبی ما نباشد، کوچک ترین مانعی باعث دلسردی می شود و گاهی بهانه دست آدم می دهد که کارش را رها کند و بعد تقصیر را گردن این مشکلات بیاندازد.
با خودم عهد کردم که از این بعد فقط وقتی کاری را شروع کنم که مطمئنم واقعاً به آن نیاز دارم. در طول بازه ی زمانی نسبتا طولانی، این کار باعث شد که انگیزه ام برای درس خواندن و روانشناس شدن از لایه های سطحی نمایش دادن به دیگران عبور کند و به لایه های عمیق تری برود و برسد به نیاز به رشد خودم، نیاز به کمک کردن به دیگران و نیاز به اثرگذاری در دنیای بزرگتر.
به این جا که رسیدم احساس کردم می توانم دوباره به کنکور و درس خواندن فکر کنم. در نتیجه کنکور (آن طور که خیال می کردم!) سرسره ای از کارشناسی به ارشد نبود، بلکه یک سفر درونی طولانی بود که بارها من را وادار کرد، داشته هایم را زمین بگذارم و برای رسیدن به توانایی های درونی تلاش کنم. به خاطر همین است که من فکر می کنم صرف دانستن منابع یا ساعات مطالعه ی زیاد، ضامن موفقیت ما نیست! از آن طرف هم داشتن مسئولیت ها و دغدغه های زیاد، ضامن شکست ما نیست!
حالا فارغ از نتیجه ای که حاصل شد، فکر می کنم آدمهای زیادی مثل من هستند که به جای یک کنکور سرسره وار با یک کنکور دشوار ناهموار مواجهند! با ترسها و تردیدها و دغدغه های زیاد که باید یاد بگیرند مدیریتش کنند. من هم آخرین باری که تصمیم گرفتم کنکور بدهم، تلاش کردم اشتباهات قبلی را تکرار نکنم. این بار می دانستم همانطور که محتوای انگیزه میتواند شکل درس خواندن را تعیین کند، شکل درس خواندن هم متقابلاً می تواند بر انگیزه ها اثر بگذارد. پس حواسم بود که با برنامه ریزی جوگیرانه و بلندپروازانه، انگیزه هایم را فاسد نکنم!
با ساعت مطالعه ی کم شروع کردم، چون میخواستم درس خواندن کم کم جزیی از سبک زندگی ام بشود و به آن عادت کنم. شما بهتر میدانید یک تغییر تدریجی، عمیق تر ریشه می کند و محکم تر می شود و در مقابل همان طور که می گویند، تب تند زود به عرق می نشیند، تغییر ناگهانی و انگیزه ی آنی هم شاید شروعی طوفانی داشته باشد اما آن استمرار و پیوستگی که لازمه کارهای بزرگ هست را ندارد.
پس می توانیم بگوییم قدم اول، شناخت انگیزه است. اینکه چه هدفی دارید و آیا این هدف برای شما ارزش این همه مایه گذاشتن را دارد؟ ارزش یک سال تغییر اولویت ها و گذشتن از موقعیت ها و امکانات دیگر را دارد؟ حاضرید هزینه ی انتخاب تان را بپردازید؟ اگر انگیزه تان را شناختید و مطمئن شدید که این انگیزه میتواند انرژی کافی برای این سفر یک ساله را فراهم کند، پس میتوانید به قدم دوم فکر کنید!
یعنی یک برنامه ریزی درست و منطقی همخوان با سبک زندگی و شرایط شما. نمی توانید برنامه ریزی را کامل به مشاورتان بسپرید، چون مشاور از ضرورت ها و شرایط خاص زندگی شما اطلاعی ندارد. برنامه ریزی مناسب از دو منبع اطلاعاتی نشات میگیرد، یکی مشاور که به اصول و ظرایف برنامه ریزی واقف است و دیگری خود شما که به اصول و ظرایف زندگی خودتان واقفید و این دو باید مثل تاروپود با هم آمیخته بشوند تا برنامه ای جامع و یکپارچه به وجود بیاورند که در واقع برنامه ی سفر شما به سمت موفقیت است.
اینجاست که باید به سراغ منابع بروید. برخلاف چیزی که اکثر کنکوری ها در ابتدای کار فکر می کنند، آشنایی با منبع همه چیز نیست و هیچ گونه لیست طلایی از منابع وجود ندارد که ضامن موفقیت فرد باشد! منابع می توانند بر حسب زمان فرد برای مطالعه، سطح هوش وآشنایی با موضوع و شیوه ی مطالعه ی فرد، متفاوت باشند. همه افراد موفق در کنکور منابع اصلی را نخوانده اند و همه هم از خواندن کتاب های کمک آموزشی، نتیجه نمیگیرند و حتی همه کمک آموزشی ها هم مثل هم نیستند.
پس دنبال کپی کردن برنامه ای که یک شخص از آن نتیجه گرفته هم نباشید و سعی کنید برنامه ی منحصربه فرد خودتان را تدوین کنید. این برنامه ی منحصر به فرد نشان می دهد که شما چند ساعت در روز زمان مطالعه دارید؟ چند روز در هفته مختص درس خواندن است و چه روزهایی درس تعطیل است و به امور دیگر پرداخته می شود؟ شما چقدر توان مطالعه ی پیاپی دارید و فواصل استراحت شما چقدر است؟ آیا سرعت تان زیاد است و یا آرام و با سرعت کم پیش می روید؟ اهل خلاصه نویسی هستید یا نه؟ آیا آن قدر با موضوعات آشنا هستید که خواندن خلاصه ها کفایت کند؟ یا تغییر رشته ای هستید و نیاز دارید منابع اصلی را بخوانید تا خوب درکش کنید؟هدف شما چیست؟ کدام دانشگاه و کدام گرایش؟ برای رسیدن به رشته و دانشگاه مدنظرتان چه رتبه و درصدهایی لازم است؟ برای رسیدن به این درصدها چقدر باید به منابع تسلط داشته باشید؟
گاهی وقت ها برای قبولی در رشته و دانشگاهی که ما میخواهیم مثلا رتبه ی بین 200 تا 300 کافیست و دانستن این موضوع بار زیادی از روی دوش ما برمی دارد. چون می دانیم برای چه درصدهایی باید برنامه ریزی کنیم و چقدر برایش تلاش کنیم و این میزان تلاش با تلاش کسی که می خواهد حتماً شهید بهشتی قبول شود متفاوت است. البته نمی خواهم که این فرآیند خیلی سخت به نظر برسد. شما با یکی دو هفته مطالعه ی آزمایشی و رصد کردن خودتان و سبک مطالعه تان می توانید به اکثر این سوال ها پاسخ بدهید.
امیدوارم این تجارب برای شما هم مفید باشند.
مصاحبه با رتبه های برتر کنکور ارشد روانشناسی بالینی سال 98 اینجا بخوانید .
اخبار کنکور کنکور ارشد روانشناسی در اینجا مطالعه کنید .
رزرو وقت مشاوره تلفنی با فریبا میری
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
خیلی جالب و انگیزشی واقعی بود مرسی
سپاس از توجه شما