هیچ می‌دانستید که روانشناسی یکی از جدیدترین علوم دانشگاهی است که در دنیا وجود دارد؟ روانشناسی ازجمله علومی است که قدمت بسیار زیادی دارد اما در بازه‌‌ای طولانی در علم فلسفه پنهان بوده‌است. اما چرا؟ اگر از آن دسته افرادی هستید که از کاوش در گذشته لذت می‌برید و به روانشناسی علاقه دارید، این مطلب با کندوکاو در گذشته‌‌ی علم روانشناسی، می‌تواند علاوه‌بر پاسخگویی به سوالاتان، حس خوبی ازگشت‌وگذار در تاریخ را هم به شما هدیه کند. خب برویم سراغ تاریخچه‌ روانشناسی در جهان.

مروری بر تاریخچه‌ روانشناسی در جهان

تا پیش‌ از وجود رشته‌ی مستقل روانشناسی (اواخر قرن نوزدهم)، به‌دلیل نزدیکی بیش از حد فلسفه و روانشناسی به یکدیگر، هرگونه خط و ربطی به روانشناسی، با نام فلسفه شناخته می‌شد. اگر به زمان یونانیان برگردیم، می‌توانیم آثار و شواهدی مبنی‌بر وجود این علم در آن دوران مشاهده کنیم. اما سوال اصلی این است؛ چه چیزی فلسفه را از روانشناسی متمایز کرد که باعث شد رشته‌ای با نام روانشناسی پدید آید؟ از مهم‌ترین تفاوت‌های روانشناسی و فلسفه، می‌توان به این نکته اشاره کرد که روانشناسی به مطالعه‌ی ذهن و رفتار موجودات می‌پردازد درحالی‌که فلسفه به مطالعه‌ی ماهیت زندگی و زندگی پس از مرگ می‌پردازد. برخی از علومی که در این دو رشته وجود دارند، باعث نزدیکی بیش‌ازحد فلسفه و روانشناسی به یکدیگر می‌شوند. علومی همچون؛ فیزیولوژی، عصب‌شناسی و جامعه‌شناسی.

شروع علم روانشناسی از چه زمانی است؟

تاریخچه روانشناسی و شروع علم روانشناسی

شروع رسمی علم روانشناسی را می‌توانیم از سال 1879 توسط پدر علم روانشناسی، «ویلهلم وونت»، فیزیولوژیست آلمانی، بدانیم. این فیزیولوژیست آلمانی با افتتاح اولین آزمایشگاه روانشناسی جهان در دانشگاه لایپزیک، روانشناسی را به‌عنوان یک رشته‌ی علمی مستقل پایه‌گذاری کرد.  کلمه‌ی روانشناسی هم برای اولین‌بار توسط فیلسوف آلمانی نام «رادولف گوسلنیوس» به‌کار برده شد.

تاریخچه روانشناسی در ایران

پس از این‌که علم روانشناسی در اروپا به‌صورت رشته‌ای مستقل بنیانگذاری شد، تا سالیان بعد در ایران همچنان روانشناسی به‌عنوان بخشی از فلسفه و علم‌النفس باقی ماند. نخستین کتاب روانشناسی در ایران در سال 1317 با نام «نظریه‌های شخصیت: مکاتب روانشناسی» توسط «دکتر علی‌اکبر سیاسی» تألیف شد. بین دو بازه‌ی تأسیس دانشگاه تهران و اولین حضور پررونق روانشناسی در دانشگاه‌ها، چند کتاب روانشناسی تألیف و چاپ شدند. زمان ورود روانشناسی به ایران به 30 سال پس از تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313 برمی‌گردد. روانشناسی به‌عنوان رشته‌ای مستقل فعالیت گسترده‌ی خود را در دهه‌ی 1340 در دانشگاه‌های ایران به‌صورت رسمی آغاز کرد.

دوره‌های اصلی در تاریخچه روانشناسی چیست؟

تاریخچه ساختارگرایی در روانشناسی

تا به‌حال این سوال برایتان پیش نیامده‌است که چرا برخی از بازه‌های زمانی بسیار پررنگ‌تر از سایر دوران‌ها در تاریخ هستند؟ دلیل اهمیت بیشتر برخی از بازه‌های زمانی درطول تاریخ، اتفاقات و رویداد‌های مهمی است که در آن زمان منجر به تحولات عظیمی شده‌است. در ادامه به بررسی چند دوران حائز اهمیت در تاریخ روانشناسی می‌پردازیم.

ساختارگرایی: ظهور نخستین مکتب فکری در روانشناسی

این دوره در علم روانشناسی توسط یکی از شاگردان ویلهلم وونت پایه‌گذاری شد. ساختارگرایان معتقد بودند که آگاهی انسان‌ها قابلیت تقسیم شدن به بخش‌های کوچک‌تری را هم دارد. افراد در این مکتب فکری آموزش دیده‌اند که با استفاده از فرایندهای درون‌نگری، پاسخ‌ها و واکنش‌های خود را نسبت به ابتدایی‌ترین احساسات و ادراکات تجزیه کنند. روش‌هایی که در این دوره استفاده شده است، ایراداتی داشتند ازجمله محدود‌کننده و غیرقابل اعتماد بودن.

کارکردگرایی

تاریخچه کارکردگرایی در روانشناسی

ایده‌های پدر روانشناسی در آمریکا، «ویلیام جیمز» منجر به ظهور مکتب فکری جدید با عنوان کارکردگرایی شد. محوریت این مکتب فکری به این موضوع اشاره داشت که در زندگی واقعی، رفتار چگونه می‌تواند به مردم در زیستن‌شان کمک کند. از مهم‌ترین روش‌هایی که در این مکتب فکری مورداستفاده قرار می‌گرفت، مشاهده‌ی مستقیم برای مطالعه‌ی ذهن و رفتار انسان‌ها بود. کارکردگرایی از آن زمان بر روی روانشناسان بعدی، نظریه‌های تفکر و رفتار انسان تأثیر چشمگیری گذاشت.

ساختارگرایی و کارکردگرایی هردو بر آگاهی انسان تأکید داشتند اما با این‌حال دارای تفاوت‌های بسیاری نیز بودند. ازجمله این تفاوت ها، می‌توان به تفاوت اعتقاد و هدف هریک از این‌ دو اشاره کرد. ساختارگرایان تمایل به تجزیه‌ی فرایند‌های ذهنی به کوچک‌ترین بخش را داشتند درحالی‌که کارکردگرایان معتقد بودند آگاهی فرایندی پیوسته و متغیر است.

ظهور روانکاوی

تا پیش از این مرحله، تمرکز روانشناسی بر روی تجربه‌ی آگاهانه انسان بود. زیگموند فروید، پزشک اتریشی، توانست چهره‌‌ی روانشناسی را متحول کند. او نظریه‌ای از شخصیت را بیان کرد که تمرکز آن بر روی ضمیر ناخودآگاه بود. به‌دلیل پیشینه‌ای که فروید در فعالیت خود با بیماران هیستری داشت، به این نتیجه رسیده‌بود که تجربیات اولیه‌ی کودکی و انگیزه‌های ناخودآگاه در رشد افراد تأثیر به‌سزایی دارد. از مهم‌ترین نظریه‌های فروید می‌توان به «لغزش‌های فرویدی» اشاره کرد. تأثیر نظریه‌ی فروید در قرن بیستم، در حوزه‌هایی مثل سلامت روان، ادبیات، هنر و فرهنگ عمومی مردم، بسیار مشهود است. ناگفته نماند که امروزه به بعضی از نظریه‌های فروید انتقادها و ایراداتی وارد شده‌است اما تأثیر او در تاریخ روانشناسی غیرقابل انکار است.

ظهور روانکاوی در روانشناسی

ظهور رفتارگرایی

با روی کار آمدن مکتب فکری دیگری به‌نام رفتارگرایی، علم روانشناسی در قرن بیستم دچار تغییرات زیادی شد. این مکتب تأکید روانشناسی بر روی ذهن خودآگاه و ناخودآگاه را رد می‌کرد و تمرکزش معطوف به رفتار قابل مشاهده بود. رفتارگرایی توسط «ایوان پاولوف»، فیزیولوژیست روسی آغاز شد. پاولوف طی تحقیقاتی که بر روی سیستم گوارشی سگ‌ها انجام داده‌بود، معتقد بود می‌توان رفتار‌ها را طی تداعی‌های شرطی آموخت. همچنین او بر این اعتقاد بود که برای ارتباط بین یک محرک طبیعی و یکی محرک محیطی، می‌توان از فرایند یادگیری استفاده کرد. از حامیان سرسخت رفتارگرایی می‌توان به «جان‌بی واتسون»، روانشناس آمریکایی اشاره کرد که در کتاب کلاسیک خود، تعریفی جامع درباره رفتارگرایی ارائه کرده‌است.

مکتب فکری رفتارگرایی، با تأثیر چشمگیری که داشت تا 50 سال بعد از ظهورش همچنان قطب مهمی محسوب می‌شد. «بی‌اف اسکینر» با مفهوم شرطی‌سازی عامل که نشان‌دهنده‌ی تأثیر تقویت و تنبیه بر رفتار است، باعث گستردگی بیشتر دیدگاه رفتارگرایی شد. رفتارگرایی همچنان در زندگی امروزه نیز مورداستفاده قرار می‌گیرد اما سلطه‌ی غالب خود در روانشناسی را از دست داده‌است.

 مکتب فکری روانشناسی انسان ‌گرا

در شرایطی که هنوز در نیمه‌ی اول قرن بیستم، روانکاوی و رفتارگرایی دارای سلطه بودند، مکتب فکری جدیدی به‌نام انسان‌ گرا، فعالیت خود را آغاز کرد. در بسیاری از کتب، از این مکتب فکری در روانشناسی با عنوان «نیروی سوم» یاد می‌کنند. اعتقاد این دیدگاه نظری نیز بر روی تجربیات آگاهانه بود. از شناخته‌‌شده‌ترین بنیانگذاران این مکتب فکری می‌توان به «کارل راجرز»، روانشناس آمریکایی اشاره کرد. این روانشناس آمریکایی بر قدرت اراده‌ی آزاد و تعیین سرنوشت اعتقاد زیادی داشت.

مکتب فکری انسان گرا در روانشناسی

یکی دیگر از روانشناسانی که با نظریه‌ی معروف خود با عنوان «سلسله‌ مراتب نیاز‌های انگیزش انسان» به این مکتب فکری کمک کرد، «آبراهام مزلو» بود. نظریه‌ی او نشان می‌دهد که به‌واسطه‎‌ی نیازهای پیچیده‌تر، انسان‌ها دارای انگیزه‌ی بیشتری می‌شوند و زمانی که مهم‌ترین نیازهای افراد برآورده می‌شود، انگیزه‌ی آن‌ها برای پیگیری نیازهایی پیچیده‌تر بالا می‌رود.

روانشناسی شناختی

از بزرگترین رویداد‌هایی که در تاریخچه‌ی روانشناسی شکل گرفته‌است، می‌توان به «جنبش انقلاب شناختی» در دهه‌ی 1950 و 1960 اشاره کرد. در این بازه‌ی زمانی، روانشناسی شناختی به‌عنوان رویکردی غالب، جایگزین روانکاوی و رفتارگرایی شد. روانشناسان در این زمان علاوه‌بر بررسی رفتارهای قابل مشاهده، به آنچه در درون ذهن انسان‌ها می‌گذشت نیز اهمیت می‌دادند. از بعد از این جنبش تا به امروز، روانشناسی شناختی به‌عنوان حوزه‌ای غالب پابرجاست و روانشناسان در این حوزه، همچنان به مطالعه‌ی عواملی همچون حافظه، ادراک، هوش و… می‌پردازند.

رشد و پیشرفت روانشناسی در طول تاریخ

همان‌طور که از ابتدای تاریخ تا به این‌جا مطالعه کردیم، علم روانشناسی رشد و پیشرفت بسیار زیادی را از گذشته تا امروز از سر گذرانده‌است. پس از سال 1960 این علم همچنان به تکامل خود ادامه داد و ایده‌ها و دیدگاه‌های جدیدی به آن اضافه شدند. امروزه، تمرکز روانشناسان تنها بر روی یک حوزه و مکتب فکری خاصی نیست، بلکه تلاش می‌کنند تا با درنظر گرفتن چندین ایده و نظریه، از طیف وسیعی از این نظریه‌ها بهره بگیرند.

سخن پایانی

مطالعه‌ی تاریخچه روانشناسی، امری ضروری به‌حساب می‌آید. روانشناسی، علمی پویاست که با گذر زمان دچار تغییرات بسیاری در دیدگاه‌ها و نظریات خود شده‌است. به همین دلیل است که باید با مطالعه‌ی تاریخچه این علم، از تغییرات آن مطلع شوید. اگر دانشجوی کارشناسی هستید و قصد دارید رشته‌ی روانشناسی را به‌عنوان علاقه‌ی خود در مقطع ارشد یا دکتری دنبال کنید، می‌توانید برای اطلاع از جدید‌ترین اخبار این رشته و دیدن منابع کنکور ارشد روانشناسی به سایت روان‌آموز مراجعه کنید.

منبع

verywellmind

مطلب پیشنهادی برای دانشجویان روانشناسی ⇐ منابع کنکور ارشد روانشناسی بالینی